بنیاد تبری

بنیاد تبری
بایگانی
پیوندها

۵ مطلب با موضوع «معرفی شاعران و نویسندگان» ثبت شده است

محمد طالب آملی (زادهٔ ۹۹۴ در شهرستان آمل – درگذشتهٔ ۱۰۳۶ هجری قمری در لاهور) از شاعران بزرگ پارسی‌گوی سدهٔ یازدهم قمری است. او در ریاضیات، نجوم، حکمت و عرفان دستی قوی داشته یکی از تواناترین شاعران سبک هندی است. طالب آملی پس از شاعرانی چون فردوسی و خیام، سومین شاعر از نظر تعداد ابیات شعری در میان شاعران ایرانی لقب گرفته است. طالب آملی در ایران کمتر از شاعران بزرگ دیگر مورد توجه قرار گرفته است و خود نیز در زمان حیات در غربت به سر می‌برد و از این رو او را شاعری مظلوم و غم دیده می‌نامند.

محمد آملی متخلص به طالب در سال ۹۹۴ قمری در آمل به دنیا آمد. در شعرش بارها اشاره کرده‌است که روستازاده‌است. بعضی می‌گویند زادگاه وی روستای کوچک لاریجانی است و عده‌ای به این موضوع به دیدهٔ تردید می‌نگرند. طالب یکی از دردمندترین شاعران سبک هندی است.پدر طالب از نظر وضع مادی دارای شأن و شوکتی بود بنا به منظومه طالبا، پدر طالب صاحب املاک و اموال فراوانی بود و از نظر مادی در جایگاه بالایی قرار داشت. پدر طالب از همسر اول خود دارای دو فرزند بنامهای ستی النساء بیگم و سید محمد بوده که در همان اوان جوانی همسرش دارفانی را وداع کرده است واز همسر دوم خود نیز فرزندی بنام سید علی یا سبز علی داشته است.طالب آملی در طول چهار سال تحصیل در مکتب علاوه بر حفظ قرآن، در علوم متداول آن زمان مانند سیاق و هندسه، فقه، هئیت، عروض، ادبیات عرب، شعر و حکمت را یاد می‌گیرد. او همچنین استادی مسلم در نوشتن انواع خطوط ایرانی شد که او را سرآمد اقران می‌کند.

طالب خیلی زود و در آغاز جوانی به شهرت رسید. در سال ۱۰۱۰ از مازندران کوچ کرد و به کاشان و اصفهان سفر نمود و از آن‌جا به مشهد رفت و آن‌گاه به قندهار کوچ کرد و در سال ۱۰۱۷ از آن‌جا راه هندوستان در پیش گرفت و برای همیشه ترک وطن نمود.

در هندوستان به شاگردی میرزا غازی بیک وقاری پرداخت. پس از ورود به دربار گورکانیان، در مدح جهانگیرشاه و اعتمادالدولهٔ وزیر و نورجهان بیگم و میرزا غازی بیگ قصاید غرایی می‌سرود.از آن‌جایی که طالب در انواع شعر استاد بود و از طرفی علوم زمانش را خوب می‌دانست در سال ۱۰۲۸ به مرتبهٔ ملک‌الشعرایی دربارگورکانیان ارتقا یافت.

 

در نهایت طالب در سال ۱۰۳۵ یا ۱۰۳۶ در هندوستان در گذشت.

 

طالب در هندوستان ازدواج کرد که حاصل این ازدواجش دو دختر بود که بعد از مرگش خواهر او، ستی نسا،سرپرستی برادرزاده‌هایش را به عهده گرفت و آن‌ها را سر و سامان داد.ستی نسا که برای دیدار برادر خود به هندوستان رفته بود و زنی باکمال و ادب بود و در طبابت و تدبیر منزل‌آگاهی داشت، به دربار گورکانیان راه یافت و همان‌جا ازدواج کرد و تا پایان عمر همان‌جا ماند.

 

سرگذشت و سفرها

 

خروج طالب از آمل

 

بنا به منظومه طالبا، طالب و زهره پس از اینکه پای قادر به ماجرای عشقی آنها کشیده شد هم قسم شدند که با هم ازدواج کنند از طرفی چون طالب مکنت مالی و اجتماعی قادر را دارا نبود سعی کرد تا از توان شاعری خویش نهایت بهره را ببرد پس آمل را به سوی کاشان ترک کرد. میرزا محمدشفیع و میرزا ابوالقاسم هر دو ممدوحین طالب از لحاظ بذل و بخشش کاملاً خسیس بودند و بهمین جهت طالب بواسطة تنگی معیشت در سنه ۱۰۱۰ هجری قمری که ۳۰ ساله بود از آمل یا قصبه‌ای که خانواده اش در آنجا بودند برای تلاش معاش به کاشان رفت.

 

ورود طالب به کاشان

 

طالب برای اینکه بتواند هرچه زودتر مدارج ترقی را بپیماید راه کاشان را در پیش گرفت که اقوام مادری اش در آنجا مردمانی سرشناس بودند. از شمار خویشان مادری طالب، مشهورتر از همه، شوهر خاله او حکیم نظام الدین علی کاشی، پزشک دربار تهماسب یکم صفوی (۹۳۰- ۹۸۴ هجری قمری) و محمد خدابنده (۹۸۵ – ۹۹۶ هجری قمری) بود. حکیم رکنای مسیح، پسرخالة طالب و فرزند همین نظام الدین علی است که از شاعران مشهور دورة صفوی به شمار می‌رود، رکنا رابطه‌ای بسیار نزدیک با طالب داشت و در برخی سفرهای او در هند همراهش بود. برادر رکنا، نصیرای کاشی نیز، ستی النساء خواهر طالب را به زنی داشت.

 

برگشتن طالب به آمل و خیانت زهره

 

بنا به منظومه طالبا، پس از آنکه نامادری زهره بیهوش داری را در غذای طالب ریخت و این امر باعث شد تا طالب از آمل بگریزد و از طرفی زهره نشان طالب را در هند می‌یابد، طالب در هنگام ورود به آمل، زهره را در لباس عروسی در کنار قادر می‌بیند که این امر باعث حیرانی و سرگردانی طالب می‌شود.

 

خروج طالب برای همیشه از آمل

 

طالب پس از آنکه با خیانت زهره روبرو شد دیگر تحمل ماندن نداشت و آمل را برای همیشه ترک کرد. هرچند دلش را در آمل جای نهاد، جسمش را از آمل به سوی مرو کوچاند.

 

سفر طالب به مشهد و مرو

 

طالب آملی پس از خروج از آمل جهت زیارت امام هشتمعلی بن موسی الرضا عازم مشهد می‌شود. طالب پس از زیارت حرم علی بن موسی الرضا به سوی مرو می‌رود که در آن جا ملکش خان از طرف شاه عباس صفوی حاکم بود، طالب در دربار ملکش خان راه یافته، قصایدی در مدح او سروده و دو سال در خدمت او اقامت گزید و ملکش خان هم در قدردانی او تقصیر نکرد.

 

خروج طالب از مرو

 

طالب آملی پس از اینکه دو سال در خدمت بکتش خان به سر برد طی یک مثنوی در بحر خسرو و شیرین از حاکم مرو اجازه می‌خواهد که برای دیدار اقوام خود از مرو خارج گرددو کتش خان اجازه خروج طالب از مرو را صادر کرد اما طالب بجای رفتن به مازندران راهی دیار هند شد.

 

آغاز سفر به هند

 

طالب آملی پس از اینکه وارد هند گردید دچار مشکلات عدیده‌ای شد و نتوانست وارد دربار حاکمی شود. از قراین معلوم می‌شود که طالب در اول ورود به هند چندان روی کامیابی ندید و از این جهت در بلاد مشهور هند به تلاش معاش افتاده دهلی، ملتان، سرهند را سیر کرده، چنانکه از این جاها نام می‌برد و به تخصیص لاهور که بیشتر از شهرهای دگر خوش آیند و مقبول خاطرش گردید و قصیده‌ای در تعریف آن دارد.

 

ورود به قندهار

 

طالب آملی پس از آنکه مدتی را در شهرهای مختلف هند به سیر و سیاحت مشغول بود ستارة بخت خویش را در دربار میرزاغازی جستجو کرده و دوباره از لاهور به سمت قندهار رفت.

 

ورود به گجرات

 

طالب آملی پس از مرگ غازی خان دوباره آوارة شهرها شد و توانست به دربار قلیچ خان وارد شود. چین قلیچ خان در احترام طالب کوتاهی نکرد.

 

اعتمادالوله پله پرش طالب

 

اعتمادالدوله پس از دریافت نامه از شاپور تهرانی بلافاصله طالب آملی را تحت سرپرستی و حمایت خویش قرار داد. در دیوان طالب آملی قصاید، ترکیب بندها، مثنوی و غزل و رباعی بسیاری در مدح اعتمادالدوله موجود است که نشانی از ایام خوش طالب در هند می‌باشد. اعتمادالدوله نیز در تربیت طالب از هیچ کوششی فروگذار نکرد و توانست در فرصتی مناسب که جهانگیر پادشاه هند در یک سفر تفریحی به شکار رفته بود طالب آملی را به حضور پادشاه برساند. طالب آملی نیز در قصیده‌ای که در مدح جهانگیر پادشاه هند و وصف شکار جرگه سروده بود با قدرت جادویی ابیات خویش توانست در جرگة شاعران دربار جهانگیر حضور پیدا کند.

 

ملک الشعرایی طالب آملی

 

در اکثر تذکره‌ها یی که درباره طالب آملی مطالبی نوشته‌اند همگی اذعان دارند که در سال ۱۰۲۵ هجری قمری با پایمردی و وساطت میرزا غیاث بیک اعتمادالدوله، طالب در جرگة شاعران دربار جهانگیر درآمد و توانست در مدت کوتاهی پله‌های ترقی را یکایک طی نماید. طالب آملی برای بدست آوردن منصب ملک الشعرائی دربار جهانگیر تمام تلاش خود را بکار بست تا هنر سخنسرائی شاعران ایرانی را به تماشا بگذارد و همگان شیفه سروده‌های او شدند و بالاخره آفتاب طالع طالب آملی در سال ۱۰۲۸ هجری قمری درخشیدن گرفت و بر آسمان ادبیات فارسی نور افشانی کرد.

 

ورود ستی النساء بیگم به هند

 

ستی النساء پس از انکه برادرش طالب که از مادر از او جدا بود، به دنبال شور شاعری و جذبه جهانگردی راهی اصفهان و از آن پس رهسپار هندوستان شد، به سبب پیوند مهرآئینی که به برادر داشت دیگر ماندن در زادگاه خود را نتوانست و در سال ۱۰۲۸ ه. ق به هنگامی که طالب در مقام ملک الشعرایی دربار در رکاب جهانگیرشاه، پادشاه فرهنگ دوست هند به سیاحت کشمیر مشغول بود، وارد اگره شد.

 

ازدواج طالب

 

طالب آملی پس از آنکه خواهرش ستی النساء بیگم در هند به حرمسرای شاهی وارد از او خواست تا همسری مناسب برای او بیابد امّا ظاهراً خواهرش نتوانست که همسری شایسته برای طالب بیابد. طالب آملی پس از مدتی قطعه‌ای در مدح ملکه نورجهان انشاء می‌نماید و از ایشان استدعا می‌نماید تا همسری برایش انتخاب نماید. در حواشی کلمات الشعرا تألیف سرخوش نوشته شده است که طالب آملی داماد شیخ حاتم از امرای جهانگیر بوده است. حاصل این ازدواج ۲ فرزند دختر بود که بعدها دختر بزرگتر به عقد عاقل خان و دختر کوچکتر به عقد ضیاء الدین معروف به رحمت خان پسر حکیم قطبا برادر حکیم رکنا درآمد.

 

شعر

 

طالب آملی یکی از شاعران مشهور پارسی در سدهٔ یازدهم هجری در سبک هندی بود. ابتدا در شعر «آشوب» تخلص می‌کرد ولی بعداً تخلصش را به «طالب» تغییر داد.

 

آثار

 

مجموعه اشعار طالب به گفتهٔ محمد طاهری شهاب شامل ۲۲۹۸۸ بیت شعر در قالب‌های قصیده، ترکیب‌بند، ترجیع‌بند،مثنوی، قطعه، غزل، رباعی و مفردات می‌شود. او یکی از شاعران تأثیرگذار و صاحب‌سبک زمان خود بود که به گفتهٔ خودش به روش تازه شعر می‌گفت.

 

کلیات اشعار طالب آملی تاکنون یک بار در ایران منتشر شده‌است:

 

کلیات ملک‌الشعراء طالب آملی، به اهتمام و تصحیح و تحشیهٔ محمد طاهری شهاب، تهران: انتشارات سنایی، ۱۳۴۶

 

نمونه شعر:

 

ما نیش کُفر در دل ایمان فشرده‌ایم        در ساغر عَمَل می عُصیان فشرده‌ایم       

***

کنون کز مو به مویم اضطراب تازه می‌ریزد    نسیمی گر وزد اوراقم از شیرازه می‌ریزد

لب عیشم به هر عمری نوایی می‌زند    امازبان شیونم هردم هزار آوازه می‌ریزد

***

 

ما به استقبال غم کشور به کشور می‌رویم    چون ز پا محروم می‌مانیم با سر می‌رویم

صد ره این ره رفته‌ایم و بار دیگر می‌رویم   العطش‌گویان به استقبال ساغر می‌رویم

چون به پا رفتن میسر نیست ما را سوی دوست   نامه می‌گردیم و با بالِ کبوتر می‌رویم

 

***

 

چون هوس بیهوش‌دارو در مِی افسون کند    ناف لیلی را بلورین ساغر مجنون کند

آهم از دل تا فلک صد عمر طی کرد و هنوز    قدسیان چون طره‌اش بویند بوی خون کند

نامهٔ حسرت بر این نامحرمان مگشا مباد    جذب الماس نظرها غارت مضمون کند

***

 

خوشدل ز خمی که بار مرهم نکشید     آسوده‌دلی که ساغر جم نکشید

من بلبل آن گلم که در گلشن راز         پژمرده شد و منت شبنم نکشید

 

 

 

سرگذشت «طالب و زهره» که منتسب به طالب آملی است، روایت‌های گوناگونی دارد:

 

طالب شاعر جوان عاشق‌پیشه، هر از گاهی با نامه‌ای، شعری، پیامی، دیداری، معشوق خود را عشق خود واقف می‌کند. در دیوان طالب آملی غزلیات پرشوری از این دوران می‌توان یافت که دو نمونه از آن تقدیم می‌شود.

 

روایت اول

 

دکتر فرامرزی در کتاب طالب و زهره یا طالب طالبا داستان این عاشق و معشوق را این‌گونه نقل کرده‌است: در حدود سال ۱۰۰۵ هجری پسری از اعیان طایفهٔ آمل را به مکتب می‌سپارند. او با اشتیاق فراوان علوم رایج زمانه را فرامی‌گیرد. پس از چندی در همان مکتبخانه عاشق دختری به نام زهره می‌شود که هم‌شاگردیش بود. پس از مدتی بین آن دو مراوده و دوستی برقرار می‌گردد. از آن‌جایی که با هم همسایه بودند، طالب هر روز از دیوار خانه‌اش بالا می‌رفت و زهره هم به بهانهٔ یافتن چیزی کنار پنجره می‌آمد و این دو با هم ارتباط برقرار می‌کردند. از طرفی در مکتب‌خانه هم وقتی درنبود «ملا قربان» جانشین او «مشهدی علی مردان» ادارهٔ مکتب را به عهده می‌گرفت، طالب و زهره از فرصت استفاده نموده در کنار هم می‌نشستند و به این احساس عاشقانه ادامه می‌دادند. در این دلبستگی‌ها و مراودات بود که طالب گردن‌بند موروثی مادرش را به یادگار به زهره می‌دهد.

 

طولی نکشید که ماجرای عشق آن‌ها برملا شد و زهرهٔ عاقل به طالب هشدار می‌دهد که تا دیر نشده به خواستگاری اش بیاید؛ چرا که برای او خواستگار دیگری به نام «قادر» پیدا شده‌است، در این بین نامادری طالب بهانه می‌آورد و می‌خواهد خواهرزاده‌اش را به طالب بدهد. این نامادری به بهانه‌ای او را به گالشی می‌فرستد، بالآخره بعد از کشمکش زیاد طالب به خواستگاری زهره می‌رود اما قادر راه را بر او می‌بندد. برادر زهره هم با تبرزین طالب را مجروح می‌کند. زهره که بعداً متوجه می‌شود، سخت ناراحت شده و به شکل درویشی درمی‌آید و از حال طالب خبر می‌گیرد، بالآخره درمی‌یابد طالب از مرگ نجات یافت.

از طرف دیگر، نامادری زهره هم که مرتب از خواستگار زهره یعنی قادر پول و هدایا می‌گیرد، برای دور کردن طالب از زهره در ماهی آزادی که طالب برای زهره صید کرد و هدیه آورده بود، داروی بیهوشی ریخته، به دست زهره می‌دهد. زهره که از این ماجرا بی‌خبر است این غذا را به طالب می‌دهد و او هم با خوردن آن بی‌هوش شده و برای مدتی عقلش را از دست می‌دهد. طالب که فکر می‌کرد زهره دانسته دست به چنین کاری زده، او را به بی‌وفایی وخیانت متهم کرده، با ناراحتی از آمل گریخته، به کاشان می‌رود اما زهرهٔ بی‌قرار هرچه مویه می‌کند و می‌گردد او را نمی‌یابد و وقتی می‌فهمد طالب به شهری دوردست رفته‌است با گردنبندی که از او به یادگار گرفته‌است خود را خفه می‌کند تا بمیرد که در این کار موفق نمی‌شود. زهره پس از نجات از مرگ ازدواج می‌کند.

 

طالب که به هند رفته و در آن‌جا به افتخار رسیده در سال ۱۰۳۶ درمی‌گذرد. وقتی خبر مرگ او به زهره می‌رسد، از داغ و فراق و مرگ طالب آشفته شده، کنار رودخانه‌ای می‌رود و از ماهی سراغ طالب را می‌گیرد؛ چرا که قبلاً چند بار طالب و زهره به آن‌جا رفته بودند. زهره که در عالم خیال و رؤیا و به یاد دوران گذشته با ماهیان صحبت می‌کند، دیگر به خانه برنمی‌گردد و برای همیشه ناپدید می‌شود (گودرزی، ۱۳۷۶: ۲۴-۲۱)

روایت دوم

 

طالب گالشی است زهرهٔ زرنگار، دختر پادشاه، که در یک میدان کشتی عاشقش می‌شود. زهره اناری را در دستمال می‌پیچد و به طالب می‌دهد و می‌گوید آن را باز نکن که اگر چنین کنی دیوانه می‌شوی. اما طالب دستمال را باز می‌کند و دیوانه می‌شود و از همان‌جا شاعر می‌شود. عشق و عاشقی طالب و زهره عالمگیر می ‌شود تا این‌که طالب با رقیبی کج‌ خلق به نام «قادر» رو به رو می‌شود و در نهایت «جونکا» ی قادر را از پای درمی‌آورد. گاوهای طالب آن‌قدر زیاد بودند که قابل شمارش نبود. وقتی طالب داروی بیهوشی خورد، پَر آبی را آتش زد و آبی حاضر شد و یک‌شبه طالب و برادرش را به هندوستان برد و به قدرت الهی طالب به‌سرعت زبان هندی را آموخت.

طالب پس از سختی‌های فراوان به قدرت الهی دوباره در هندوستان صاحب گاو زیادی می‌شود. او حدود چهل سال در هند می‌ماند و ریشش بسیار بلند می‌شد. قلی پس از سال‌ها به دنبال طالب می‌رود و به او می‌گوید بیا که ما گرفتار دست حاکم شده‌ایم و او می‌خواهد زهره را بگیرد. بالآخره طالب به سمت پامال حرکت می‌کند ولی وقتی می‌رسد که شب عروسی زهره‌است. طالب به عروسی می‌رود و شروع می‌کند به «لله وازدن». زهره وقتی صدای «لله وا» را می‌شنود غش می‌کند. طالب بعداً خواب‌نما می‌شود که اگر در چشمهٔ رودبار آب‌تنی کند دوباره جوان می‌شود. او هم وارد چشمه می‌شود و دوباره جوان هجده‌ساله شده و با زهره ازدواج می‌کند و چندین سال پادشاه آمل می‌شود. (یزدان یزدانی)

 

روایت سوم

 

طالب و زهره عاشق و معشوق هم بودند. طالب معجزه کرده بود، برادر زهره طالب را به قصد کشتن می‌زند و طالب همهٔ مال و اموالش را رها می‌کند و به «جزیرهٔ هند» می‌رود؛ زهره هم مسؤول گاو و مال و اموال طالب می‌شد. طالب زمانی که قصد کوچ از آمل را داشت، مقداری از آب‌دهان خویش را در دهان پسربچه‌ای ریخت که مواظب گوساله‌ها بود. وقتی آن پسربچه آب‌دهان طالب را قورت داد، قادر شد صدای تمام حیوانات را بشنود. زهره هم این پسر بچه را مختاباد کرد. پس از مدتی سبزعلی به دنبالش برادرش طالب راه می‌افتد و با سؤال‌کردن از درختان و کبوتران و ماهی‌ها متوجه می‌شود که او در هندوستان است. طالب هفت سال در هندوستان بود و در این هفت سال از اندوه نامزدش هرگز ریش خود را کوتاه نکرد.

 

بالآخره پادشاه به خواستگاری زهره آمد و وقتی زهره تن به ازدواج نداد گفت تو را برای پسرم می‌خواهم. پادشاه به هر ترفندی بود زهره را راضی کرد و او را به عقد پسرش درآورد. طالب همان‌جا خواب دید که زهره دارد ازدواج می‌کند. طالب از هندوستان آمد و خودش را به «تلار سر» رساند ولی کسی او را نمی‌شناخت. او شروع کرد به لله‌وازدن. از صدای لله وا تمام گاوها جمع شدند. بالآخره آن پسربچه از خانهٔ ارباب آمد و فهمید که طالب برگشته‌است.

 

طالب که به عروسی رفت، زهره را دید که روی تخت نشسته‌است و عروس شده‌است. از آن طرف هم زهره که از برگشت طالب بو برده بود، با شنیدن «لله وا» اطمینان یافت که طالب برگشته‌است و به همین دلیل هم لباس عروسی و زیورآلاتش را از تنش درآورد و گفت طالب من آمد. طالب را به حمام بردند، لباسش را عوض کردند و ریشش را زدند. طالب برای زهره پیغام داد من با همین لباس می‌روم «تلارسر» و از او خواست صبح فردا به آن‌جا بیاید چون عمرشان تمام است. صبح فردا زهره نزد طالب رفت و به محض این‌که به هم رسیدند، همدیگر را در آغوش گرفتند و «دل هر دو پاره شد» و همان دم مردند. (علی‌محمد نعمتی)

 

مرگ زهره

پس از اینکه خبر مرگ طالب به ایران و آمل می‌رسد غوغای عظیم در این خطه برپا می‌شود. زهره معشوقة طالب که ماجرای عشق او به طالب زبانزد مردمان شده بود دیگر تاب نیاورده و هر روز در کنار رودخانة هراز آمل به مرثیه سرایی مشغول بود تا اینکه دیگر اثری از او نیافتند. در باور عامیانة مردم مازندران زهره در آب رودخانة هراز غرق شد تا به وصال طالب مجنون شیدائی خویش برسد.

 

طالب طالبا

 

اشعار طالبا از مثنوی طالب و زهره می‌باشد. مضمون شعر، داستان عشق طالب به دختری به نام زهره است که از کودکی در مدرسه همدرس او بوده و مسایلی که دست به دست هم داده و مانع رسیدن آنها به یکدیگر می‌شود. اشعار این منظومه بلند داستانی، منسوب به «ستی النسا» خواهر «طالب آملی» است که گویا آن را در فراق برادر سروده است. طالب طالبا ماندگارترین و شاید هم طولانی ترین تصنیف مازندرانی است که کمتر افراد اهل مازندران و شمال یا کسانی که به زبان تبری تکلم می‌کنند، ترانه آن را نشنیده باشد. خصوصاً کسانی که کمی سن و سال از آنها گذشته باشد، با این ملودی بزرگ شدند و چه بسا خاطره‌های فراوانی از آن دارند. این قطعه از جمله شبه‌مقام‌های موسیقی مازندران است که از نوع رپرتوآر آوازی است. طالب در گستره استان مازندران و حتی گستره فرهنگی مازندران خواهان و طرفداران زیادی دارد و بی‌تردید بسیاری عاشق این ملودی تاریخی مازندران هستند. اینکه ملودی و آهنگ طالب، این‌همه در بین مازندرانی‌ها رواج دارد، باید یک دلیل تاریخی و در عین حال عاطفی داشته باشد. هیچ ترانه یا شعری بی‌جهت و بدون دلیل، نه ماندگار می‌شود و نه آنکه در طول تاریخ طرفداران زیادی پیدا می‌کند. شعری که برای طالب خوانده می‌شود، نه از زبان او، که از زبان خواهر طالب است. در حقیقت این ترانه، ترانه‌ای مادرانه یا زنانه است که بیشتر مردان مازندرانی هم آن را اجرا می‌کنند. کمتر اتفاق افتاده است که این ترانه را زنان بخوانند. با وجودی که فضای شعر به‌گونه‌ای است که رگه‌های عاطفی آن قوی و زبان آن هم نرم و لطیف است؛ اما شعر را مردان می‌خوانند. طالب‌خوانی خیلی هم راحت نیست، که هر کسی بتواند آن را بخواند. شاید برخی از خوانندگان و خاصه هنرمندان مازنی از ترکیب طالب‌خوانی راضی نباشند، یا به همان طالبا رضایت بدهند، ولی واقعیت این است که نوع ترانه و یا ملودی‌ای که در طالب اجرا می‌شود، منحصربه‌فرد است و حتی اگر بتوان برپایه آن آهنگ و ترانه تازه‌ای ساخت و خواند؛ اما هیچ‌گاه طالب نمی‌شود. فضای آهنگ طالب در عین حالی که سوزناک است، اما عاشقانه و تقریباً ضربیک است. گرچه ملودی آن در شنونده ایجاد حرکت آنی نمی‌کند، اما آهنگش به‌گونه‌ای است که شنونده‌های آن کاملاً از آن لذت می‌برند. این قطعه فضای نوستالژیکی دارد که خیلی‌ها را به گذشته‌شان می‌برد. سه شخصیت در ترانه طالب وجود دارد، اولی خود طالب است که شعر برپایه روایت زندگی او قرار دارد؛ دومی شخصیتی منفی است که راوی او را عامل دربه‌دری طالب می‌داند و آن هم نامادری اوست؛ سومی که خود راوی است. راوی یا خواهر طالب، گرفتاری‌های برادرش را با زبان شعر و موسیقی بیان می‌کند. طالب ترانه‌ای است که هم شکوه می‌کند و هم جوینده است، در آن نمادهای طبیعی جان گرفته و وظیفه مهمی را به عهده می‌گیرند و آن هم این است که باید نشانی طالب را به شاعر بگویند. در طبیعت مازندران، همه عناصر طبیعی در خدمت شاعر یا راوی قرار می‌گیرد و با شعر یگانه می‌شود.

 

 

همایش ها

 

در سال‌های گذشته دو همایش بین‌المللی طالب آملی با حضور شاعران و ادیبان از کشورهای هندوستان،افغانستان، پاکستان و مالزی در آمل برگزار شد و ۱۰۰ اثر محققان و اندیشمندان کشور به همراه پنج اثر از تاجیکستان، ترکیه، پاکستان و قطر به دبیرخانه این همایش ارسال شد.

 

کشورهای دیگر

 

طالب آملی در کشورهای هندوستان، افغانستان، پاکستان وقطر یکی از شاعران محبوب است.

 

مرگ

درباره سال مرگ طالب نیز سه نظر موجود است ۱۰۳۶-۱۰۴۰-۱۰۳۵ که از آن میان ۱۰۳۶ به نظر صحیح تر می‌آید ریحانه الادب، قاموس الاعلام، شمع انجمن، خلاصه الاشعار، میخانه و غیره نیز این نظر را تایید می‌کنند. از یک یادداشت جهانگیر شاه بر می‌آید که مرگ طالب در اردیبهشت ماه اتفاق افتاده است و نیز مولف ریحانه الادب مدفن طالب را در کشمیر ثبت کرده است.. بعضی‌ها بر این نظر هستند طالب شاعر گرانسنگ خطه مازندران پس از انکه ۸ سال بر قلة رفیع ادبیات فارسی جلوه نمایی کرد در سال ۱۰۳۶ هجری قمری در حالی که ۴۹ سال از عمرش می‌گذشت رخ در نقاب خاک کشید و پیکرش در شهر فتح پور سیکری نزدیک آگره در جوار مقبرة اعتمادالدوله سرپرست و دوست گرامی طالب و صدراعظم معروف جهانگیر بخاک سپرده شد.

 

منابع

 

طالب آملی، محمد و (تصحیح، تحشیه:) محمد طاهری شهاب. کلیات اشعار ملک‌الشعراء طالب آملی.تهران: انتشارات سنایی، ۱۳۹۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۷۴۶-۵۰-۱.فلاح، نادعلی. «طالب آملی از واقعیت تا افسانه».وبگاه انسان‌شناسی و فرهنگ، چهارشنبه، ۲۱ تیر ۱۳۹۱. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۲۲ تیر ۱۳۹۱.حسن‌پور آلاشتی، حسین. مجموعه مقالات نخستین همایش بین‌المللی ملک‌الشعراء طالب آملی. به کوشش ادارهٔ کل فرهنگ و ارشاد اسلامی مازندران. آمل: انتشارات طالب آملی، ۱۳۹۰. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۲۸۲۸-۱۱-۱.اسفندیاری، علی. سیروس طاهباز. مجموعهٔ کامل نامه‌های نیما یوشیج. تهران: انتشارات علم، ۱۳۷۶.شابک ۹۶۴-۵۹۸۹-۲۴-۸.سدارنگانی، هرومل. پارسی‌گویان هند و سند. تهران:بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۵.طاهری شهاب، محمد و نظام‌الدین نوری (pdf). تاریخ ادبیات و فرهنگ مازندران. ساری: نشر زهره، ۱۳۸۰.شابک ۹۶۴-۵۷۰۴-۱۴-۴. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۲۵ تیر ۱۳۹۱.

 

مجموعه مقالات نخستین همایش بین‌المللی ملک‌الشعرا طالب آملی: بخش اول، دوم، سومترانهٔ طالبا (افسانهٔ طالب و زهره)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۱
احمدجعفری

امیر پازواری معروف به شیخ‌العجم و امیرالشعرااز شاعران مازندرانی دوران حکومت صفویان است که بهزبان مازندرانی شعر می‌سراییده است. یکی از روایاتی که درمورد اوست این مطلب است که او پس از تصرف مازندران به دست شاه عباس صفوی به وی پیوست و از شاه القابی دریافت کرد.

پس از مرگ شاه عباس او به پازوار بازگشت و تا آخر عمر در آنجا زیست؛ روایتی نیز نقل می‌کند که وی از ملک‌الشعرای دربار خیرالنساء بیگم مادر شاه‌عباس بوده و در پیش از جلوس شاه‌عباس نیز در دربار صفویه نقش برجسته‌ای داشته.



آواز امیری


اشعاری از او باقی‌مانده که بیشتر در مدح امام اول شیعیانعلی بن ابی‌طالب گفته شده‌است. امروزه اشعار او در قالب گونه‌ای از آواز با نام آواز امیری یا امیری خوانی در بین مردم مازندران رواج دارد.اشعار او بیشتر دو بیتی بوده و با عبارت «امیر گته» (به فارسی: امیر گفته) شروع می‌شود و در اکثر مواقع به صورت سوال و جواب شعری آورده می‌شود.



پازواری در اشارت تاریخی


در هیچ یک از متون به جا مانده از سده ششم تا دوازدهم هجری نشانی از پازواری نیست. نخستین بار الکساندر خودزکو ایران شناس لهستانی در سال ۱۸۴۲میلادی از او با نام شیخ‌العجم امیر پازواری نام برد و چند سروده از او را چاپ نمود.هچنین برنهارد درن خاور شناس روسی با همکاری میرزا محمد شفیع بارفروشی در سن پترزبورگمجموعه‌ای با نام کنزالاسرار با ترجمه فارسی به چاپ رساند. در ایران نیز نخستین بار رضاقلی خان هدایت طبرستانی در نوشته‌هایش به پازواری اشاره کرده است.


یادبود ها


هر ساله در استان مازندران جشنواره ای با مضمون این شاعر برگزار میگردد. اکنون به یاد این شاعر شیرین سخن یکی از میادین اصلی در شهرستان بابل مجسمه یادبودی از امیر پازواری در این میدان نصب گردیده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۸
احمدجعفری


 متولد شهر زیراب سوادکوه می باشد

 فارغ التحصیل مهندسی کشاورزی بطور جدی شعر را دردهه هفتاد از کتابخانه شهر زیرآب آغاز کرد.

 مدت ۱۵ سال دبیر انجمن ادبی قائمشهر بود که حاصل آن بر

گزاری شب شعرها و همایش تخصصی شعر وبروز نسل تازه از شاعران پیشرو را به همراه داشت.

ایشان موسس ومدیر انجمن قلم شمال می باشد که برنامه های مدون سالانه وسخنرانی پیرامون ادبیات وشعر در چهارشنبه های اخر هر ماه با حضور نخبگان جوان وپژوهشگران در پژوهشکده مازندران (ساریشناسی)برگزار می کند.

 اشعار بیشماری از این شا عردر روزنامه و مجلات کشور به چاب رسید

از جمله اشعار وی. در کتاب ماخ اولا در دهه هفتاد وهمچنین نفد وخوانشی بر شعر شاعر در کتاب زایشمرگ های متن نوشته حمید شکارسری انتشارت فصل پنجم139 ودرکتاب تاثیرات متقابل شعر سپید و غزل معاصر توسط 

 مهدی فداکار انتشارات عدن.برزسی شد


ایشان در حال حاضر مدرس کارگاه شعر امروز ودبیر کانون ادبی بامداد کتابخانه های قائمشهرنیز می باشد و چندین دفتر شعر نیز در حوزه کودک و نوجوان نیز چاپ نموده است.

کتابها ی

شعر شاعر

تخت چوبی خواب درخت می بیند

انتشارات نگیما

تهران زمستان ۸۱

شکوفه ای برای سیب شدن 

تقلا می کند

۱۳۸۶انتشارات افراز تهران


دنیا فقط به دیدن تو می ارزید

انتشارات فصل پنجم

۱۳۹۳ تهران

************************************

 

در این خانه را

باز می گذارم

تا

نگران برگشتن نباشی

تا

درخاطرت باشد

تنها راه ندیدن

مرگ است


وگرنه دیدار

در مشت ماست

و فقط

ایمان به باور قفل هاست

 که دست رویا هامان را

ازپشت

می بندد


***********************


گل من
تاب بیاور
روزی گلاب می شوی
وشهری
 مست تو

*******************

می دانستی
اگر می گفتی
دوستت دارم
مرگ ازحسادت 
دست به کار می شود

این شد
که هیچ نشانی ازخودت
بجا نگذاشتی
تا شوق دیدار
 دنباله دار بماند
ومن
 جای آنانی که
دچار سکوتند
حرف
 بزنم













۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۱
احمدجعفری

امیر پازواری شاعر نیمه افسانه‌ای طبری است که به گمان بیشتر محققان و با استناد به اشعارش -که از شاه عباس صفوی نام می‌برد- درسده‌ی 9 10ه.ق می‌زیسته است. ( رک:آقاجانیان،36؛ستوده،7-8؛سعیدی،68) .

در بیشتر تذکره‌های فارسی از او با عناوین «شیخ العجم»،«امیر الشعرا» و «امیر مازندرانی»نامیده شده (همان،1/124،هدایت،68؛قلی پور ،159)، اما در سروده‌هایش و روایات شفاهی و افواه مردم، «کل امیر» خوانده شده  است. (نک:کنز الاسرار...،1/130،ترانه 2) کَل در زبان طبری دو معنا دارد؛ کچل و  مخفف کربلایی. به احتمال قوی منظور امیر از این واژه، کربلایی است نه معنای اول. امیر پازواری روستایی زاده‌ای  از دهستان"پازوار" (دهستانی میان بابل و بابلسر) بوده  و شهرت او نیز از نام همین دهستان است. از اشعار امیر پیداست که او همچون دیگر مردم، از روستای پازوار و لار و لارجان ، ییلاق و قشلاق می کرده است.(ستوده، دیوان امیر،346)   با توجه به اسناد تاریخی بخش امیر کلا منطقه‌ای نزدیک بابل- منسوب به اوست.(ستوده،از آستارا...،4(1)/255؛ صادقی،81)

 دیوان اشعار او به کوشش «برنهارد دارن» روسی و میرزا شفیع مازندرانی در دو جلد به نام «کنز الاسرار»  در 1283ش، در پترزبورگ چاپ شد. در این مجموعه ابیات منسوب به امیر بدون تمایز همراه اشعار دیگر شاعران مازندران آمده است و امروزه اشعار امیر به کوشش برخی محققان با استفاده از ملاک های سبک‌شناسی از اشعار دیگران تفکیک شده است. (فاطمی، موسیقی و ..،36) جلد اول کنز الاسرار با مقدمه ای به آلمانی در سن پترزبورگ(1277ق) وبار دیگر در1377ش به صورت افست در تهران به کوشش منوچهر ستوده و محمد کاظم گل باباپور منتشر شده است.(دبا، ذیل امیر پازواری) جلد دوم کنز الاسرار با مقدمه ای به روسی در 1283ق در سن پترزبورگ و افست آن در 1349ش به کوشش محمد کاظم گل باباپور در بابل منتشر شده است.(همانجا)

ازشخصیت و زندگی امیر  آنچه در دست است بیشتر شکل  نیمه افسانه‌ای دارد. روایت اصلی از این شاعر ماجرای عشق و دلباختگی او به گوهر است که بیشتر اشعارش را تحت الشعاع قرار داده است. بر اساس روایت مشهور این افسانه، امیر مردی روستایی و بی سواد بود  که در اوایل جوانی به دلیل فقر و تنگدستی به نوکری در جالیز اربابی به نام حاج صالح بیگ مشغول شد. عشق امیر به دختر ارباب خود، گوهر، و مخالفت پدر گوهر با این ازدواج امیر را بسیار آشفته کرده بود.  گوهر هر روز به بهانه‌ی دیدار برای امیر ناهار می‌برد. روزی امیر در جالیز ارباب خود مشغول به کار بود  که سوار نقابداری- که حضرت علی بوده است- به سویش می‌آید و از او سؤالاتی می‌پرسد..حضرت علی(ع) از خربزه‌های جالیز، قاچی را به امیر و گوهر می‌دهد و در نتیجه‌ی آن دیدار، زبان هردو به شعر گشوده می‌شود و امیر به اسرار لدنی و حکمت دست می یابد. از آن پس امیر و گوهر با زبان رمزی شعر با یکدیگر سخن می‌گفتند و حتی مسائل حکمی و فلسفی را به شکل چیستان برای هم بیان می‌کنند.

 

امیر گته جان: دومه و ندومه وِ چه چیهamir gete jân: dome-o-nadume ve ČeČie                 

ده و دوازده ندومبه وِ چه چیهdah-o-devâzde nadumbe ve ČeČie                                      

سی و سی و سه ندومبه وِ چه چیه    si-o-si-o-se nadumbe ve ČeČie                                           

 چهل و پانزده وِعمر آدمیهČehel-o-pânzde ve omr-e-âdemie                                         

گوهر: دومه ندومه وِ عمر آدمیه  goher:dumbe-o-nadumbe ve more âdemie                              

ده و دوازده و اولاد علیهdah-o-devâzdeh ve olâd-e-aliye                                                 

سی و سی و سه وِ قرآن نبیه    si-o-si-o-se ve qorân-e-nabie                                                          

 چِل و پانزده وِ عمرِ آدمیهČel-o-pânzde ve omr-e-âdemie                                           

                                      

اشعار امیری‌ از نظر ساختمان زبانی دارای لحن اهالی دشت است، اما در بیشتر ابعاد زندگی مردم کوه و دشت به ویژه در جشن‌ها، سوگ ها و مراسم آیینی کاربرد دارد. «شِرخوان»(شعر خوان)ها امیری را در مجالس سنگین-به ویژه در میان قشر سالخورده-گلو به گلو  و نوبتی و گاهی به همراه آواز طالبا  اجرا می کنند.(همان جا)در تعزیه‌ها به خصوص مجلس عروسی حضرت قاسم، تعزیه امام رضا، دو طفلان مسلم و هم‌چنین در میان چوپانان نیزخوانده می‌شود.(نصری اشرفی،نمایش...،3/563) امروزه بسیاری از اشعار امیری در مراسم سوگ و به شکل موری نیز خوانده می‌شود.  شعر زیر یکی از امیری هایی است که  در بخش مرکزی و جنوب مازندران، بیشتر از زبان پدر و مادر در عزای از دست دادن فرزند-به ویژه پسر - به شکل موری و همراه با ساز لـله‌وا خوانده می‌شود:

انده دار واش هدامه شه گِیلا رِ              داره چله چو بورده مه قوا رِ

اسا که بورده شیر دکفه مه پِلا رِ              خور بیمو ورگ بورده گیلارِ.

Ande dâr-vâš hedâme še gelâ rə/dare Čel-o-Ču baverdə me qevâ rə/esâ ke burde ši:r dakefə vənə pelâ rə/xaver bi:yamu verg baverdə vənə gelâ rə

 

مآخذ:

آذری ،فاطمه،«تبری های امیر و شرفشاه»، امیر پازواری از دیدگاه پژوهشگران و منتقدان،به کوشش جهانگیر نصری اشرفی ،تهران، 1376ش؛

آقاجانیان میری،عسگری،«شرح حال و شعر امیر پازواری»، امیر پازواری از دیدگاه پژوهشگران و منتقدان،به کوشش جهانگیر نصری اشرفی ،تهران ،1376ش؛

اسماعیل پور ،ابو القاسم،«ترانه‌های طبری امیر پازواری و اشعار هجایی ایرانی»،اطّلاعات،5/10/1381ش؛

پاینده لنگرودی، محمود،آیین ها و باورداشت های گیل و دیلم، تهران، 1355ش؛

جوادیان کوتنایی،محمد،«امیر پازواری،زبان و شعر تبری»،در گزیده‌ی مقالات همایش بزرگداشت امیر پازواری،تهران، 1383ش؛

ستوده، منوچهر ومحمدداودی درزی کلایی ،دیوان امیر پازواری،تهران،1384ش؛

همو،از آستارا تا استرآباد،تهران،1366ش؛

سعیدی کیاسری،هادی،«شیخ العجم امیر پازواری»، شعر، 1372ش،س1،شم 1؛

شایان،عباس،مازندران،تهران،1364ش؛

صادقی ،محمد، مشاهیر ادبی مازندران، مشهد ،1386ش؛

عمادی ،اسد ا..وابراهیم عالمی ،نغمه‌های سرزمین بارانی،ساری، 1385ش؛

فاطمی ،ساسان،«موسیقی چهار گوشه‌ی مازندران»،جام جم ،28/3/1381؛

همو، موسیقی و زندگی موسیقایی مازندران،تهران:ماهور،1381؛

قربانی ،احد،«امیری»، امیر پازواری از دیدگاه پژوهشگران و منتقدان،به کوشش جهانگیر نصری اشرفی ،تهران، 1376ش؛

قلی پور گودرزی،شهرام،«درآمدی بر امیر پازواری»، امیر پازواری از دیدگاه پژوهشگران و منتقدان،به کوشش جهانگیر نصری اشرفی ،تهران، 1376ش؛

قلی نژاد ، جمشید ،موسیقی بومی مازندران، ،ساری، 1379ش؛

کبیری،غلامرضا،«زمزمه‌های دیار بی خزان»، اباختر،1381،شم1و2؛

کنز الاسرار مازندرانی،به کوشش برنهارد دارن ومیرزا شفیع مازندرانی،تهران،1349ش؛

موسوی بجنوردی،کاظم،دایره المعارف بزرگ اسلامی،تهران،1380ش؛

نصری اشرفی،جهانگیر،«نقالی های ایران ، البرزو نقل امیر و گوهر»، امیر پازواری از دیدگاه پژوهشگران و منتقدان،به کوشش جهانگیر نصری اشرفی ،تهران، 1376ش؛

همو،نمایش وموسیقی در ایران،تهران،1383ش؛

نیستانی،جواد،بررسی احوال و اشعار امیر پازواری،نامه فرهنگستان،بهار1376،شمـ9؛

هدایت،رضا قلی خان،ریاض العارفین،

ید الهی، علی، نگاهی گذرا به موسیقی مازندران،هنر موسیقی،سال 1،آذر و دی 1377،شمـ6؛

لیلا احمدی کمرپشتی(استفاده از این مقاله با ذکر منبع و نام نویسنده جایز است)      


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۴
لیلا احمدی کمرپشتی

زیستن در گسترۀ پاک مازندران، سرزمین درختان ابهام‌آمیز و کو‌های سربه فلک کشیده با بوی باران و نم کاهگل بهانه‌ی خوبی است برای سرودن و عاشق بودن. آری عشق و سرودن! عشقی که میراث امیر و گوهر، طالب و زهره و هزاران عاشق گمنام مازندران‌ است و با روح و جان مردم عجین شده است. آمیزش مردم مازندارن از گذشته تاکنون با موسیقی و ترانه‌های تبری سبب شده است تا همواره شاهد شکوفایی شاعران شوریده‌ی این خطه باشیم. یکی از شاعران تبری‌سرای مازندران کیومرث احمدی کمرپشتی است.

کیومرث احمدی کمرپشتی متخلص به «کیا» و مشهور به «عمو کیا» در سال 1340‌ش در روستای کمرپشت زاده شد. وی پسر بزرگ خانواده بود. پدرش دامدار و بی‌سواد بود و آرزو داشت که کیا باسواد شود، از این رو با وجود مشکلات مادی و نبود امکانات، فرزندش را به تحصیل علم تشویق می‌کرد.کیا تحصیلات ابتدایی را در روستای دوآب سپری کرد و برای تحصیلات راهنمایی به پل‌سفید رفت. پس از اتمام دوران دببرستان در رشته‌ی راه و ساختمان (دبیرستان قائمشهر) به خدمت مقدس سربازی رفت و پس از آن در بانک ملی ایران مشغول به کار شد. زیستن در محیط پاک و سادۀ روستایی و آشنایی با موسیقی محلی- به ویژه ساز لله‌وا و ادبیات شفاهی- از دوران کودکی سبب شد تا ذوق سرودن اشعار تبری به او روی آورد. ذوق سرودن شعر و علاقه به ادبیات شفاهی و موسیقی در خانواده‌ی او موروثی بود. مادرش شعر می‌سرود و پدرش علاوه بر نواختن لله‌وا، داستان‌های و افسانه‌های شیرین نقل می‌کرد.کیا نخستین شعرش را پس از پایان خدمت سربازی در وصف شهید زارعیِ روستای دوآب سرود که با استقبال و تشویق زیادی روبه‌رو شد. او با نگاه خاصی که به محیط و مردم اطراف داشت، دردهایشان را لمس می‌کرد و آن را دستمایه‌ی اشعار خود قرار می‌داد. 

اشعار تبری او در مجموعه شعر ببۀ اویا در 1393 به کوشش لیلا احمدی کمرپشتی منتشر شده است. این مجموعه شامل غزل، مثنوی، دوبیتی، امیری، ترجیع بند است. بسیاری از اشعار او بیانگر درد مشترک جامعه و طبیعت بکر اطراف او است. او خود را متعلق به شهر خاصی نمی‌داند، بلکه در اشعارش خود را فرزند مازندران خطاب می‌کند و هم‌نوا با نوای بلبل و توکای آن در غم طبیعت پاکش مرثیه می‌خواند و مویه می‌کند:

مازِرون پِرِس مِنِمه تِه بِرامِندی پِسر                         تِه لالهی سِرخِ دیمِ و تِه وَنوشهی چَتر

در مجموعه‌ی «ببه‌ی اویا» سعی بر این است تا اشعار تبری کیومرث احمدی کمرپشتی به خوانندگان و علاقه‌مندان شعر تبری معرفی شود. این مجموعه شامل دل‌سروده‌های شاعر است که آنها را تنها برای دل درمند و عاشقش سروده است. اشعار کیا در قالب مثنوی، ترجیع‌بند، غزل، دوبیتی و امیری است. وی در اشعارش مقید به قواعد عروضی و فنون شعری نیست. اشعارش گه‌گاه از وزن عروضی خارج می‌شود. این خصیصه را به‌خصوص در اشعار بلند و ترجیع‌گونۀ او می‌توان مشاهده کرد. اما در استفاده از فنون شعری شاعر ناخودآگاه چنان ماهرانه عمل می‌کند که گاهی شاهکار می‌آفریند.

مهمترین خصیصه‌ی شعر کیا عشق است. عشق در اشعار او به دو بخش فردی و اجتماعی تقسیم می‌شود. در عشق فردی او عاشقی شوریده است که هر لحظه در تکاپوی رسیدن به معشوق است. معشوق او چهره‌ی خاصی نیست؛ پدر، مادر، همسر و فرزندان را هم شامل می‌شود. او عشق را از پدر می‌آموزد و به عشق مجنون‌وار او به ننا (مادر) غبطه می‌خورد و آرزو می‌کند کاش روزی همچون پدر عاشقی واقعی باشد:

کی ببهی واری عاشق بَدیه      شه زن و وَچهی رَفق بدیه

کیا از کوه و پرندگان و درختان یاری می‌طلبد تا دمی به جایگاه وصال برسد. در عشق اجتماعی او عاشق وطن و زادگاه مادری خود و در حسرت بهشت گمشده‌‌، یعنی گذشته‌ و کودکی‌اش است و همواره از اینکه گرفتار و دربند زندگی مدرن و شهری شده است، می‌نالد. او همچون نیمای شاعر هیچ‌گاه به زندگی شهری عادت نکرده است:

دِل سَروشتِه بیقراره گِنه اَی کوه رِ خوامبه       هِمالِندی لینگ پِه خسته چِش خو رِ خوامبه

در لا‌به‌لای اشعار او مسائل اجتماعی و رنج مردم مازندران همراه با طنزی تلخ به تصویر کشیده شده است.

یکی از ویژگی‌های شعری کیا شخصیت‌‌بخشی به اشیا بی‌جان و موجودات طبیعت است. او به عناصر طبیعت، درختان، گیاهان، پرندگان و حتی سنگ و کوه و رود شخصیت انسانی می‌دهد، با آنها نجوا می‌کند و گاهی آنها را تنها همدم تنهایی‌اش می‌داند:

وَنوشه کَهو لوشه بِرمه گَلی بونه شونه      بِلبِلِ گِسِ کَفِنه پیتکِله سَر دِنه صِد

تصویرسازی و تجسم زنده‌ی طبیعت، توصیف زندگی چوپانی و گالشی، توجه به عناصر موسیقی محلی و واژگان خاص آن، نوآوری در ترکیب واژگان و استفاده از واژگان خاص و اصیل تبری، توصیف فضای کوهستان و موجودات آن، ذکر آیین‌های خاص تبری، توصیف پوشش و معیشت مردم مازندران، توجه به زادگاه و پیشینه‌ی تاریخی اجدای‌اش، اشاره به ترانه‌های فولکلوریک به ویژه امیری و طالبا (شاعر در بخش امیری‌ها از سبک شعری امیر پازواری بهره برده است)، استمداد از نیروی مافوق طبیعت، اعتقادات قلبی و حضور بی‌قید و شرط خداوند در تمام مراحل زندگی او از ویژگیهای سبکی شعر کیا است.

کیا در شعر «سه برار» -که داستان زندگی اجدادان او است- هم‌نوعان خود را به دوری از سیاست و تضاد و اختلافات قومی، غرض‌ورزی، کینه‌توزی و حسادت توصیه می‌کند و با دعوت به همبستگی و وحدت، خواهان خوشبختی و سعادت آنان است:

عمر آد‌می‌اتّا روز دِ روزِ               حیفه با کینه کدورت بسوزه

مشکلات اجتماعی، هدر رفتن منابع طبیعی، خروج بی‌رویه جوانان جویای کار از روستاها و شهرهای مازندران از دغدغه‌های فکری او است که در اشعارش نمود یافته است. یکی دیگر  از ویژگی‌های اشعار اواستفاده از واژگان اصیل تبری است. 


مِه دل تَنگِ خوامبه زار زار بِوار                            

داغِ دِل و فراغِ یار بِوارِم                                                

بِپلاسِ لاله رِ دوره بَزِنِم                                                    

بِه مثلِ  بِلبِل تینار بِوارِم                                               

یارِسّه کوکو بَوِّم سونِ کَکی                                          

اَتی این دار، اَتی اون دار بِوارِم                                        

کَهر یابو کوئه تیمار هاکِنم                                                

صدایِ زنگِ چارویدار بِوارِم                                        

شیرِ زِغال بَوِّم پیتِه گوهالِه                                                   

سَمِند و قَزِلِ سَربار بِوارِم                                             

بِچا بِچای جا سِلار دَهیرِم                                                   

بَسوزِندی صَرای زار بِوارِم                                                 

پیرِ گالِشِِ چِشِ اَسری بَوِّم                                                

یادِ وِرگ بَزِه تَرنِمار بِوارِم                                            

قَلی هاکِرده نویِ داغِ ماسَرِ                                                                                                   

به یاد بِشکِسّه تِلار بِوارِم                                                

بی رَمِه چَپونِ تَکا بَووشم                                                 

داغِ فِرام و وَره مار بِوارِم                                                

مُختِبادِ هیلَنگ بَوِّم بکِشم                                         

پِشتِ سَر چَرخِ روزگار، بِوارِم                                       

شوچر منگِلِ یاد هاکنم داد                                       

ونه کتِل تَشِ کنار بِوارِم                                                   

وِنِه خِل بِن بَسوتِ کِلوا                                                      

وِنِه سِسّریک و زینار بِوارِم                                                   

کشتِ دَس هاییرِم ،تورکِله رِ دوش                                     

داغِ پیته وَلِ نَمدار بِوارِم                                                

تِلکایِ سیو رَختِ دَر هاکِنم                                              

مرگ وِلوِلی و سَردار بِوارِم                                              

موزیِ لُختِ تَن رِ دست بَکِشِم                                           

هِنیشِم دامِنِ اِزاّر بِوارِم                                                  

 نِواجِش هاکِنم صِوی نِماشون                                             

تَش دَکِته چِشمهی لار بِوارِم                                           

«کیا»یِ نونِ پِشتِ خِرش داغ                                            

هِوار بَکِشِم و شِوار بِوارِم                                                 

§        دلم تنگ است، می‌خواهم زار زار بگریم؛ از داغ دل و فراق یار بگریم.

§        به دور لالهی پلاسیده بگردم و همچون بلبل داغدیده بگریم.

§        برای یارم همچون فاخته، گاهی بر این درخت و گاهی بر آن درخت بگریم .

§        اسب قهوهایام کجاست تا تیمارش کنم؟ و از صدای زنگ اسبان چارواداران بگریم.

§        به جای زغال آب گرفته، جوال کهنه شوم بر روی سمند و غزال بگریم.

§        با گل پامچال رفیق و همدم شوم و از زاری و گریهی جنگل خشکیده بگریم .

§        اشک چشمان گاوبان پیر شوم و به یاد گاو تازه زاییده که گرگ او را دریده بگریم.

§        از داغ سرماست در ظرف چوبی جلا داده و به یاد خانه و سرای گاوها که ویران شده است بگریم.

§        یار چوپان بی‌گله شوم و چرخ روزگار را به دنبال خود بکشم و بگریم.

§        چوب دستان چوپان شوم و از داغ گوسفند نزاییده و مادر گوسفند بگریم.

§        آغل گوسفندان را هنگام چرای شبانه‌شان یاد کنم و در کنار کندهی آتش گرفتهاش بگریم.

§        به قربان نان سوختهی زیر خاکسترش شوم؛ برای جرقهی آتش آن زار زار بگریم.

§        لباس سیاه گلابی وحشی را از تنش به در آورم و از داغ سوگ درخت گل ابریشم و سرو بگریم.

§        بر بدن برهنهی بلوط دست بکشم و سر بر دامن درخت آزاد بگذارم و بگریم.

§        صبح تا غروب مویه کنم و بر چشمهی آتش گرفتهی کوهستان بگریم.

§        از داغ خورشت روی نان کیا فریاد کنم و به شدت بگریم.


برگرفته از: مقدمۀ ببۀ اویا

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۲
لیلا احمدی کمرپشتی